در طول تاریخ مدیران باهوش و نابغه‌ای را سراغ داریم که پس از رسیدن به  قله‌های موفقیت و پیروزی؛ به یک‌باره طعم شکست را چشیدند و به پایین پرت  شدند. اینکه این مدیران دوباره توانستند موفقیت را در آغوش بگیرند یا خیر؟!  موضوع دیگری است اما ما می‌خواهیم به جواب این سوال برسیم که «چرا افراد  باهوشی که راه موفقیت را می‌دانستند؛ شکست خوردند؟».

                                

پیش‌درآمد

 واقعیت این است که افراد باهوش حواس‌شان به همه‌چیز هست و در لحظه  می‌توانند تصمیم‌های سرنوشت‌سازی بگیرند. این افراد خطر را زود حس و درک  می‌کنند و قدرت آینده‌نگری و پیش‌بینی دارند و از ریسک و شکست نمی‌ترسند.

مدیران باهوش و موفق غالبا توانستند کسب‌وکارشان را از هیچ بسازند و  سال‌ها در بازار یکه‌تازی کنند؛ برای هر مشکلی یک راه‌کار داشته باشند و به  قول معروف سرد و گرم چشیدة روزگار باشند.

بنابراین؛ انتظار نداریم که ببینیم این افراد شکست بخورند و بدتر اینکه  کسب‌وکارشان نابود شود یا ورشکسته شود و برای همیشه از صحنة بازار حذف  شوند. شرکت‌هایی مانند کداک، نوکیا و یاهو نمونه‌های خوبی برای این موضوع  هستند.

اپل در دوران شکوفایی استیو جابز کم، محصول شکست‌خورده نداشته است؛ استیو  بالمرِ باهوش و باتجربه نزديك بود مایکروسافت را به قهقرا ببرد و همگان  تصور می‌کردند به‌زودی اچ‌تی‌سی برند اول بازار اسمارت‌فون‌ها خواهد شد در  حالي كه این شرکت اكنون در باتلاق دست‌وپا می‌زند.

بلک‌بری با آن سابقه درخشان و گوشی‌های موبایل دوست‌داشتنی، تصمیم گرفت  دیگر هیچ گوشی موبایلی تولید نکند و زیراکس متحول‌ترین محصول و ایدة تاریخ  دنیای کامپیوترها را به سادگی دو دستی تقدیم اپل کرد بدون اين­كه متوجه  باشد اين كار به چه اشتباه هولناکی منجر مي­شود.

شاید در نظر اول؛ دلایل ساده و پیش‌پا‌افتاده‌ای برای تمام این شکست‌های  پس از موفقیت به ذهن‌مان برسد. این مدیران و شرکت‌ها يا شانس نداشتند، یا  مغرور شدند و به حرف دیگران گوش ندادند و یا برنامه‌ای برای آینده نداشتند.

اما حقیقت این است که واکاوی شکست پس از موفقیت‌های پایدار سخت­تر و  پیچیده‌تر از این چند دلیل ساده است. سیدنی فینکلشتاین، استاد دانشکده  مدیریت کسب و کار در درتمونت، شش سال به‌دنبال پاسخی برای این پرسش بود.

او و همکارانش 51 کسب‌و‌کار را که بدترین شکست در جهان تجارت را تجربه  کرده بودند، مورد مطالعه قرار دادند؛ با مدیران اجرایی و افراد این شرکت‌ها  در رده‌های مختلف مصاحبه کردند که در نتیجه این تحقیقات، به دلایل عمدة  زیر رسیدند:

خودشیفتگیِ دست‌نیافتنی 

شاید بشود اولین دلیل شکست افراد و کسب‌وکارهای باهوش و موفق را  اطمینان‌خاطر از بابت «دست‌نیافتنی و بهترین بودن تا ابد» دانست. مدیری  چندین سال است کسب‌وکارش در دنیا حرف اول را می‌زند و هیچ رقیبی حتا در  نزدیکی‌هایش دیده نمی‌شود.

ایده‌ها و راه‌کارهایی دارد که برای همیشه در اختیارش هستند و به توانایی،  قدرت، سود زیاد و سهام‌داران با وفای خود می‌بالد. این‌گونه مدیران  هیچ‌گاه تصور یک شکست واقعی را نمی‌کنند و باور ندارند عاملی یا کسی باشد  که بتواند آن‌ها را از آسمان به زمین بکشاند. به همین دلیل در علم مدیریت  می‌گویند یک مدیر همیشه باید شكست احتمالي و دلايل آن را پيش­بيني كند.

قاطی شدن رویا با واقعیت

هر مدیری برای خود و شرکتش رویاها و تصورات بلندبالایی دارد که اتفاقا  بسیار خوب هستند. اما برخی مدیران پس از رسیدن به موفقیت شروع به  رویاپردازی‌های بی‌پایان می‌کنند و دیگر نمی‌دانند تفکرات‌شان بخشی از  رویاهاشان است یا بخشی از واقعیت‌های موجود در کسب‌وکارشان.

این‌گونه مدیران به‌جای دیدن واقعیت‌ها و تهدیدات، مدام در حال بزرگ‌تر  کردن رویاهای خود هستند و باور دارند هر رویایی دست‌یافتنی است. آن‌قدر  مشغول رویاها و برنامه‌های آیندة‌ خود می‌شوند که دیگر خبری درست و جامع از  وضعیت شرکت‌شان ندارند و گاهی واقعیت‌ها (برای مثال گزارش‌های مالی) را  نمی‌توانند بپذیرند.

آن‌ها را انکار می‌کنند و چشم بر فسادها یا نادرستی‌ها می‌بندند و  استراتژی‌های اشتباه مدیران رده پایین‌تر را که هم‌سو با رویاها و  ذهنیت‌های خودشان است؛ امضا می‌کنند. رویاپردازی و آینده‌نگری با واقعیت  مرز بسیار باریکی دارند که گاهی افراد باهوش قابلیت تشخیص آن را از دست  می‌دهند.

باهوش‌ترین فرد داخل اتاق

افراد باهوش از استعداد و هوش و توانایی‌های خود خبر دارند و گاهی اوقات  تصور می‌‌کنند دیگر به كمك كسي نیاز ندارند. در تمام جلسه‌ها حرف اول و آخر  را می‌زنند و به نظر و پیشنهاد و مشاوره‌های دیگران گوش نمی‌دهند. فردمحور  می‌شوند و چون می‌دانند باهوش‌ترین هستند؛ سریع تصمیم می‌گیرند و اجرا  می‌کنند.

مطمئن هستند همیشه موفق خواهند بود و دوست ندارند به فردی یا گروهی  پاسخ‌گو باشند. باور دارند بهترین تصمیم همان تصمیمی است که خودشان گرفتند و  در بزنگاه‌هایی که گرفتار می‌شوند؛ از پاسخ‌گویی طفره می‌روند و فرار  می‌کنند چون باز تصور می‌کنند دیگران به اندازه آن‌ها نمی‌فهمند و دانش و  استعداد لازم را ندارند.

غالب اوقات این وضعیت منجر به تصمیم‌گیری‌ها و اشتباه‌های بزرگ می‌شود.  هرچقدر افراد باهوش‌تر باشند؛ اشتباه آن­ها نيز بزرگ‌تر و ویران‌كننده­تر  خواهد بود. هوشمندی و ذکاوت تضمینی برای موفقیت یک کسب‌وکار نیست!

لشگر بله‌قربان‌گویان

افراد باهوش به دنبال دیگران حرکت نمی‌کنند و منتظر نظر و تصمیم دیگران  نیستند. برعکس؛ دوست دارند همیشه مورد تایید و تشویق قرار بگیرند و بر هوش و  نظر تخصصی و کارشناسی‌شان صحه گذاشته شود. بنابراین؛ برخی مدیران باهوش و  موفق به تدریج سعی می‌کنند لشگری از افراد بله‌قربان‌گو و ضعیف را در اطراف  خود قرار دهند و افراد دارای فکر و ایده کم‌کم از آن­ها دور می‌شوند.

طرفدار وفاداری هستند و تمام ذهن و فکر خود را مشغول اطرافیان وفادار و  دوستان ناسپاس می‌کنند. در این شرایط؛ دیگر فردی باقی نمی‌ماند که بخواهد  یک تصمیم نادرست، محصول اشتباه، استراتژی غلط و یک وضعیت خطرناک را هشدار  بدهد. مدیران لایق و کاربلد از شرکت و کسب‌وکارشان بیرون انداخته می‌شوند  یا به گوشه‌ای می‌خزند و سعی می‌کنند اطراف مدیر دیده نشوند.

کسی نیست به مدیر شرکت تلنگر بزند و او را به چالش بکشاند؛ ایده‌ها و  نظریه‌های مخالف را با جرات بیان و از آن­ها دفاع کند و همین‌طور منابع  شرکت را بر منافع مدیر ارجحیت دهد. در این کسب‌وکارها هیچ صدای مخالفی به  گوش نمی‌رسد و در نتیجه شکست به طور خاموش و خزنده از در وارد می‌شود.

عبور از خط قرمز

افراد باهوش تصور می‌کنند تابلو و علایم‌هشداردهنده برای افراد عادی نصب  شده­اند و آن‌ها می‌توانند پا را روی پدال گاز بگذارند و با سرعت و شتابی  غیرمجاز به پیش برانند.

شرکت‌های بسیار زیادی را می‌توان مثال زد که مدیرش به چراغ‌های قرمز و  علایم هشداردهنده توجهی نکرده و براساس تصمیم و نظر خودش رفتار کرده است؛  روی یک محصول یا ایدة آینده‌نگرانة مفهومی، بیش از اندازه سرمایه‌گذاری  کرده است؛ بدون توجه به وضعیت شرکت، استخدام‌های جدیدی داشته یا شعبه‌های  جدیدی افتتاح کرده است؛ با امید موفقیت بیشتر دست به خریدهای بزرگ از  موجودی شرکت زدند و تصمیم‌های مهم و تاثیرگذاری گرفتند بدون اینکه جوانب  مختلف آن را سنجیده باشند.

مدیران باهوش، افراد ديگر را مزاحم و سد راه پیشرفت و توسعه شرکت می‌بینند  و همیشه از آن­ها به عنوان ترمز موفقیت نام می‌برند. این‌طور توجیح  می‌کنند که افراد بزرگ و باهوش موفق، باید بتوانند ریسک کنند و به دل خطر  بزنند و از آینده هراسی نداشته باشند.

تاریخچه و کارنامة درخشان

یک ایدة موفق، محصول پرفروش، تجربة کاری درخشان، کارنامة سراسر پیروزی و  نظایر این‌ها می‌تواند عامل به زمین خوردن یک کسب‌وکار یا مدیر باشد.

این افراد مدام به موفقیت‌ها و پیروزی‌های قبلی خود متکی هستند و  می‌خواهند دوباره تکرارشان کنند. بدون توجه به دلایل رسیدن به موفقیت در  گذشته، فرمول موفقیت خود را بارها و بارها تکرار می‌کنند و باور دارند تنها  راه موفقیت همانی است که در گذشته پیموده شده است.

این مدیران در دقایق و لحظات سخت و دشواری که مهم و تاثیرگذار هستند؛  به‌طورناخودآگاه به سراغ تجربیات گذشته انباشته‌شده در ذهن‌شان می‌روند و  قدرت سازگاري با شرایط و محیط جدید را ندارند.

بنابراین؛ همیشه استراتژی‌ها و تصمیم‌گیری‌های شکست خورده و اشتباهی برای  آینده می‌گیرند و در یک حلقة تکرار گرفتار می‌شوند. درست همانند یک سرمربی  فوتبال که برای هر بازی بخواهد از تکنیک و استراتژی پیروزی‌بخش بازی اول  استفاده کند.